خیالت دوباره آرام راه میرود
خیالت دوباره آرام با پاهایی آبگینه فام
راه میرود
روی کلیدهای شاعرانه ترین لحظه های من
ومی نوازد به تاخت
شعرهای خیس از شرم عشق بازی تو و...
ومن
با چشمهایی سپید زل می زنم
به لکنت نگاه خاطره ی دیرین چشمهای تو
بی آنکه یادم رفته باشد
غزال من
دیگر در دشتهای یاس پوش شعر
قدم نمی زند
به رقص در آورده ام
تمام یاس های وحشی را
به انتظار زلال گامهای بی وزنت
بی قاعده
وبا خاطره ی نسیم مژه هات
وحال
می خواهم بروم
می خواهم بیداریم را بروم
میخواهم محو شوم در انتهای طلوع
آنجا خلیج فارس با آسمان می آمیزد
وخورشید نطفه می بندد
می خواهم محو شوم درانتهای افق
ودر لکنت ذهن آمیخته با انکار من به عشق
بی آن که یادم رفته باشد
زمانی که وجودم را
معجونی ساختی از اشک و انتظارو شعر
عاشقانه های تلخم را
به سلامتی خورشیدستان تنت
بنوشانم
به کام ماه تاب دقیقه ای دیگر
تا در انتهای مستیش
خورشید را به آغوش کشد
وخود به آتش
آنگاه
بی آن که یادم رفته باشد
گام های خیالیت روزی حقیقت داشت
می نوازم سازم را
در تاریکی محض
به روشنی روز
و گره میزنم آرزوهایم را
به یال های آخرین نت از تک تک شعر هام
تا شاید...