دانم که دلت حال خوشش با من نیست
با من که نباشد. خوش خوش ، بی من نیست
دانم که دلم ز رنج بی تو شاکیست
اما دل تو که خوش بماند کافیست
دانم ز ازل صبح دلم شاد نبود
گر بوده ، دمی با تو بماند کافیست
دانم که زمان ز دوریت در رنج است
اما چه شود ، چوسهم ما شد کافیست
دانم که فریب عشق ، ما را ندهند
اما چو دهند فرصتی دیگر کافیست
آندم که ندیدم ز حبیبم مهری
گر نیم نگاهی بنماید کافیست
بهتر که دلت به حال من میخندد
گر شاد شوی بحال من نیز کافیست